مریضی
عزیز دل مامانی بعد همه این مجلسا و برو و بیاها و سر آخر هفتم خانم تاجفر ،هر دوتامون،یهو و بدون هیچ پیش زمینه ایی مریض شدیم و از پا افتادیم. شانس آوردم که مادر جون اینجا بود و به دادمون میرسید،چون حال منم خیلی بد بود و بیشتر نگران تو بودم .شما هم بیش از اندازه بداخلاق و لجباز شده بودی.حق داشتی گلکم ،چون حالت خیلی بد بود .طفلک مادر جون ،چی کشیذد از دست منو تو... هر چی بود گذشت و بابا بزرگ هم که برایه مجلس هفتم اومده بود مادر جون رو با خودش برد و باز من موندم و تو موندی و بابا رامین. این روزا همه چی عین برق و باد میگذره. ....... 26 بهمن تولد بابا رامین بود .میخواستیم مثل هرسال براش تولد بگیریم و ازش تشکر کنیم که به دن...